در صورتی که اشکالی در ترجمه می بینید می توانید از طریق شماره زیر در واتساپ نظرات خود را برای ما بفرستید
09331464034افکار کودکان
One of the <strong>most eminent </strong>of psychologists, Clark Hull, claimed that the essence of reasoning lies in the putting together of two ‘behaviour <strong>segments</strong>’ in some novel way, never actually performed before, so as to reach a goal.
یکی از <strong>برجسته ترین</strong> روانشناسان به نام کلارک هول ادعا کرد که اصل استدلال به معنای کنار هم آوردن دو <strong>بخش</strong> مربوط به رفتار می شود که تا پیش از این هرگز به صورت مشترک برای رسیدن به یک هدف با هم استفاده نشده اند.
Two followers of Clark Hull, Howard and Tracey Kendler, devised a test for children that was <strong>explicitly based</strong> on Clark Hull’s principles.
دو نفر از طرفداران کلارک هول به نام های ادوارد و تریسی کندلر آزمایشی را برای کودکان طراحی کردند که <strong>به صورت کاملا صریح</strong> بر اساس اصول کلارک <strong>پایه ریزی</strong> شده بود.
The children were given the task of learning to <strong>operate</strong> a machine so as to get a toy. In order to succeed, they had to go through a two-stage sequence. The children <strong>were trained</strong> on each stage <strong>separately.</strong>
به کودکان این وظیفه محول شد که برای به دست آوردن یک اسباب بازی، یاد بگیرند تا با یک ماشین <strong>چگونه کار کنند</strong>. به منظور موفق شدن در این زمینه، بچه ها ناچار بودند تا از یک توالی دو مرحله ای عبور کنند. کودکان در هر مرحله به صورت <strong>جداگانه</strong> مورد<strong> آموزش قرار گرفتند.</strong>
The stages consisted merely of pressing the correct one of two buttons to get a marble; and of inserting the <strong>marble</strong> into a small hole to release the toy.
مراحل مذکور صرفا شامل فشار دادن یکی از دو دکمه ی صحیح برای بدست آوردن سنگ مرمر و سپس قرار دادن <strong>سنگ مرمر</strong> در یک سوراخ کوچک بود تا در نهایت بتوانند اسباب بازی را آزاد کنند.
The Kendlers found that the children could learn the separate bits <strong>readily</strong> enough.
کندلرها متوجه شدند که کودکان می توانند <strong>به</strong><strong> راحتی</strong> تمرینات جدا از هم را یاد بگیرند.
Given the task of getting a marble by pressing the button they could get the marble; given the task of getting a toy when a marble was handed to them, they could use the marble.
با توجه به آزمایش تهیه سنگ مرمر با فشار دادن دکمه ی مخصوص، کودکان می توانند به سنگ دست پیدا کنند و با توجه به وظیفه ی به دست آوردن اسباب بازی آن ها می توانند از اسباب بازی استفاده کنند.
(All they had to do was put it in a hole.) But they did not for the most part ‘integrate’, to use the Kendlers’ terminology.
(تمام کاری که آن ها باید انجام می دادند قرار دادن آن سنگ در سوراخ بود.) اما آن ها هیچگاه این موارد را با هم ادغام نکردند.
They did not press the button to get the marble and then proceed without further help to use the marble to get the <strong>toy.</strong>
شرایط به این صورت نبود که آن ها دکمه را برای به دست آوردن سنگ فشار دهند و سپس بدون وقفه و بدون آموزش و البته بدون هیچ کمکی بتوانند به <strong>اسباب بازی</strong> دست پیدا کنند.
So the Kendlers concluded that they were incapable of <strong>deductive reasoning.</strong><strong>
</strong>بنابراین کندلرها متوجه شدند که با این آزمایش توانایی <strong>استدلال قیاسی</strong> را ندارند.
The mystery at first appears to deepen when we learn, from another psychologist, Michael Cole, and his colleagues, that adults in an African <strong>culture</strong> apparently cannot do the Kendlers’ task <strong>either.</strong><strong>
</strong>زمانی این موضوع پر رمز و رازتر می شود که متوجه شویم روانشناس دیگری به نام میشل کول متوجه شده است که افراد بزرگسالی در یکی از <strong>قبایل</strong> آفریقایی <strong>نیز</strong> قادر به انجام آزمایش کندلرز نیستند.
But it lessens, on the other hand, when we learn that a task was devised which was <strong>strictly analogous</strong> to the Kendlers’ one but much <strong>easier</strong> for the African males to handle.
اما تعجبمان زمانی که متوجه می شویم که آزمایشی <strong>مشابه</strong> آزمایش کندلرز ابداع شده و اعضای قبایل آفریقایی <strong>راحت تر</strong> از پس آن برمی آیند، کمتر می شود.
<strong>Instead of</strong> the button-pressing machine, Cole used a locked box and two <strong>differently</strong> coloured matchboxes, one of which contained a key that would open the box.
در این آزمایش جدید کول <strong>در عوض</strong> استفاده از ماشین دکمه ی فشاری از دو جعبه ی قفل شده و دو جای کبریت با رنگ های<strong> متفاوت</strong> استفاده کرد که یکی از آن ها شامل کلیدی بود که جعبه ی قفل شده را باز می کرد.
Notice that there are still two behaviour segments — ‘open the right match-box to get the key’ and ‘use the key to open the box’ – so the task <strong>seems</strong> formally to be the same.
توجه کنید که هنوز هم دو بخش رفتاری وجود دارد- باز کردن جعبه ی درست برای رسیدن به کلید و استفاده از کلید برای باز کردن قفل جعبه- پس <strong>به نظر می رسد</strong> آزمایش همان روند قبلی را دارد.
But<strong> psychologically</strong> it is quite different, Now the subject is dealing not with <strong>a strange</strong> machine but with familiar meaningful objects, and it is clear to him what he is meant to do.
اما <strong>از نظر روانشناسی</strong> موضوع کاملا متفاوت است زیرا در این آزمایش فرد نه با یک ماشین <strong>عجیب</strong> بلکه با اشیا روزمره و آشنا سروکار دارد که هدف آن ها را نیز می داند.
It then turns out that the difficulty of ‘<strong>integration</strong>’ is greatly <strong>reduced.</strong><strong>
</strong>و اینجاست که مشخص می شود میزان دشواری <strong>ادغام</strong> فرایندها بسیار <strong>کاهش</strong> پیدا کرده است.
<strong>Recent</strong> work by Simon Hewson is of great interest here for it shows that, for young children, too, the difficulty lies not in the inferential processes which the task demands, but in certain <strong>perplexing</strong> features of the apparatus and the procedure.
فعالیت های <strong>اخیر</strong> سیمون هیوزون نیز در اینجا بسیار مورد توجه قرار گرفته است، به این صورت که مشکل و سختی کار در فرایندهای استنباط و درک وظیفه نیست بلکه در برخی از ویژگی های <strong>گیج کننده ی</strong> دستگاه است.
When these are changed in ways which do not at all affect <strong>the inferential nature</strong> of the problem, then five-year-old children <strong>solve</strong> the problem as well as college students did in the Kendlers’ own experiments.
وقتی چنین مواردی به گونه ای تغییر می کنند که به هیچ وجه بر روی <strong>ماهیت ادراکی</strong> قضیه تاثیر نمی گذارند، کودکان پنج ساله نیز همانند دانشجویان آزمایشگاه خود کندلر می توانند موضوع را <strong>حل و فصل</strong> کنند.
Hewson made two <strong>crucial changes</strong>. First, he replaced the button-pressing mechanism in the side panels by drawers in these panels which the child could open and shut.
هوسون دو <strong>تغییر اساسی</strong> را ایجاد کرد که بدین ترتیب بودند: نخست آن که او مکانیسم ماشین دکمه ی فشاری را با کشوهایی که برای کودک قابل باز و بسته شدن بودند عوض کرد.
This took away the <strong>mystery</strong> from the first stage of training.
این کار توانست <strong>رازآلود</strong> بودن قضیه در گام اول را حل کند.
Then he helped the child to<strong> understand</strong> that there was no ‘magic’ about the <strong>specific</strong> marble which, during the second stage of training, the experimenter handed to him so that he could pop it in the hole and get the <strong>reward.</strong><strong>
</strong>سپس به کودک کمک کرد تا <strong>متوجه شود</strong> که هیچ جادو و موضوع خاصی در مورد سنگ مرمر <strong>خاص</strong> وجود ندارد تا طی مرحله دوم آزمایشگر آن را به کودک تحویل داده تا او داخل دستگاه بیاندازد و <strong>جایزه</strong> بگیرد.
A child understands nothing, <strong>after all</strong>, about how a marble put into a hole can open a little door.
<strong>بهر حال</strong> یک کودک متوجه نمی شود که چگونه با انداختن سنگ داخل سوراخ یک در می تواند باز شود.
How is he to know that any other marble of <strong>similar</strong> size will do just as well?
از کجا باید متوجه شود که هر سنگ مرمر دیگری <strong>به اندازه ی همان</strong> سنگ کار می کند؟
Yet he must assume that if he is to solve the problem. Hewson made the functional <strong>equivalence</strong> of different marbles clear by playing a ‘swapping game’ with the children.
با این حال اگر او هنوز هم میخواد این مساله را حل کند، باید همین فرض را کند. هیوسون، <strong>معادل</strong> عملکردی تیله ها را با یک بازی جابجایی با بچه ها روشن کرد.
The two <strong>modifications</strong> together produced a jump in success rates from 30 percent to 90 percent for five-year, the olds and from 35 percent to 72.5 per cent for four-year-olds. For three-year olds, for reasons that are still in need of clarification, <strong>no improvement</strong> — rather a <strong>slight drop</strong> in performance – resulted from the change.
این دو<strong> اصلاح</strong> در کنار هم باعث افزایش موفقیت از 30 به 90 درصد در کودکان پنج ساله و بالاتر و جهش 35 به 72.5 درصد برای کودکان چهار ساله شد. برای کودکان سه ساله به دلایلی که هنوز مشخص نیست، <strong>هیچ پیشرفتی</strong> مشاهده نشدحتی <strong>اندکی افت</strong> عملکرد هم وجود داشت.
We may <strong>conclude</strong>, then, that children <strong>experience</strong> very real difficulty when faced with the Kendler apparatus; but this difficulty cannot be taken as proof that they are incapable of deductive reasoning.
بنابراین ما می توانیم از این اطلاعات <strong>نتیجه بگیریم </strong>که کودکان در هنگام رویارویی با دستگاه کندلرز دشواری و سختی زیادی را <strong>تجربه</strong> می کنند اما نمی توان گفت که این دشواری ها دلیل بر عدم ادراک آن ها است.
I read this